همچنان کارآموزی _نه ببخشید کارورزی _ ن هستیم (خودمم باور ندارم که کارآموزیهام تموم شدن
و این ساعت هایی که تو بیمارستان پر میکنیم کارورزی هستن و من در حال تموم کردن درسمم! )
امروز رفتم لیبر ، یا همون اتاق زایمان و شاهد متولد شدن دختر کوچولویی با خال کوچولوتری رو لپش
بودم :) خب من دخلی در زایمان نداشتم و صرفا تماشاگر بودم فقط وقتی نوزاد به دنیا اومد من و
دوستم میبایست نمره آپگار تعیین کنیم که خب کار سختی هم نیس ! (امتیاز/نمره ای که بر حسب
ظاهر و رنگ پوست و صدای گریه و مواردی از این دست به نوزاد داده میشه)
خب من برخلاف خیلی ها نه از زایمان طبیعی ترسیدم نه حالم بد شد ! اتفاقا خیلی هم خوشم اومد!
و کیف کردم که قدرت خدا رو دیدم :) یه مامای فوق العاده مهربون و کاردرست زایمان رو انجام داد و
خیلی خیلی تمییز و با حوصله بخیه ها رو زد و آموزش هایی به مامان نی نی داد ! یه مامای طرحی!
یعنی خیلی هم با تجربه نبود ولی در عوض خیلی باشخصیت و مهربون و کاردرست بود ، به جاش یه
رزیدنت ن وحشی! اونجا سر مامان نی نی داد میزد! البته روز قبل همین رزیدنت اومد و کلی من و
دوستم رو دعوا کرد خیلی بی مورد ! و اونجا فهمیدیم که کلا آژیته ست ! و مدلش اینه که وحشی و
عقده ای باشه !
با رفتار های زشت اون رزیدنت ن یاد رزیدنت های بیمارستان کاردانشجویی افتادم ، که چقدر با
شخصیت و خوش رو بودن ، وقتی میامدن تو بخش تا کمر واسه هد بخشمون خم میشدن و با کمال
خوشرویی و احترام با پرسنل میرفتن ویزیت ، منم که خدای اعتماد به نفس بودم و باهاشون میرفتم
ویزیت :))) هرچی سوال میپرسیدم با خوش رویی و اشتیاق جواب میدادن .
همونجا بود که فهمیدم "جایگاه اجتماعی" هیییییییچ وقت میزان "شعور" آدما رو تغییر نمیده !
خلاصه که امروز اولین تجربه لیبر بود ! البته با اون وضع بیمارستان و عدم همکاری پرسنل لیبر با
دانشجوهای پرستاری ، فکر کنم آخرین تجربه هم باشه ! و از فردا دوباره ما رو بفرستن اورژانس بگن
همینجا بمونید مریض ادمیت کنید :( .
دقیقا از همون روزی که ننوشته بودم تا خود 25 مهر 98
رو ,خیلی ,، ,نی ,رزیدنت ,زایمان ,و با ,خیلی هم ,من و ,مامان نی ,نی نی
درباره این سایت